خاطره‌بازی: خسرو شکیبایی از زبان خودش

شنبه, ارديبهشت 11, 1395 - 23:32 توسط تحریریه بادبادک

عاقبت پدرم بعد از ماه ها اقامت در تبريز، با زن عقدی خويش به تهران باز می‌گردد .
بعد از ورود به خانه ، خطاب به طلعت خانم با صدای نيمه بلند می‌گويد : طلعت ... طلعت كجايي ...؟ سلام آقا ..خوش آمديد ... برو طبقه دوم .... يكي از اطاق ها را آماده كن .
از اين به بعد ايشون با ما زندگي مي كنه . طلعت هم بلافاصله اطاعت امر می‌كنه و يكي از اطاق های بزرگ آفتاب گير را برای اين تازه عروس آماده می‌كند .
مادر به خاطر فضاي مرد سالاري ، هرگز جرآت نمي كند از پدر در مورد اين تصميمش بپرسد . اما در طول سال ها زندگی مشترك ، عروس خانم فرزندی پسر به دنيا می‌آورد كه سرخ و سفيد و تپلی است . ولی مادر من در آن زمان هر چه نوزاد به دنيا آورده بود ، يا سر زا رفته بودند و يا در همان كودكی فوت كرده بودند.

او از اين كه هووی تازه وارد صاحب فرزندی سالم و سفيد و تپلی است ، غصه می‌خورد . اما به خاطر اعتقادات خيلی محكمی كه داشت ، هرگز حسودی نمی‌كند . بله ، همان طور كه اشاره كردم ، مادر من واقعآ زنی معتقد و مومن بی ريا بود .
به اعتقاد مادر ، تنها گناه كبيره ای كه انجام داده بود و به خاطر آن مدام رو به درگاه خدا گريه وزاری و توبه می‌كرد ، اين بوده كه در كودكی برای عبور از خيابان ، پاسبانی دست او را گرفته و از خيابان عبورش داده بود .

با اين طرز تفكر و اعتقاداتش بود ، كه يك روز رو به در گاه خداوند می‌كند و خطاب به او می‌گويد : خدايا .... پروردگارا ... خودت شاهدی كه هرگز ( جز يك بار ) قصور از فرمان تو نكرده ام. و شب روز به عبادت مشغول بودم . آيا اين عدالت است كه هووی من نيامده صاحب يك فرزند كاكل زری بشه ، اما من تمام نوزادانم را از دست بدم ؟ خدايا تنها خواهشم از تو اين است كه تنها يك پسر به من بدی ..
پسری كه : سياه باشه .... زشت باشه ..... اما سالم باشه ...
 و بدين سان خدا دعای اين زن مومن را پذيرفت و بعد از سال ها عاقبت فرزندی سياه ، زشت و سالم به نام خسرو به او اعطاء كرد .. پسری كه در فاميل شكيبايی ، تنها اوست كه پوستی تيره دارد .
خاطره خسروشكيبايی از زبان خودش

افزودن دیدگاه جدید

دیدگاه خود را بیان کنید