بادیگاردها برای خوشحالی مهدیس بیمار برنامهای ترتیب دادند تا آرزوی مشهور کردنش را برآورده کنند.
دو سال پیش از این موسسه « برآورده کردن آرزو » در آمریکا آرزوی دست نیافتنی یک پسربچه مبتلا به سرطان را برآورده کرد. پسر بچه ۵ ساله که امید چندانی به زندگی کردن نداشت، آرزو داشت که بتمن شود. این موسسه برای برآورده کردن آرزوی پسربچه تمام شهر سانفرانسیسکو را بسیج کرد تا یک روز به یاد ماندنی را برای پسرک به وجود بیاورد.
حالا یک گروه از جوانان ایرانی تصمیم گرفتند آرزوی بچههای ایرانی را برآورده کنند. موسسه « وروجکا» کمتر از یک سال است که در زمینه برآوردن آرزوهای بچههای سخت درمان فعالیت میکند و تا امروز آرزوهای کوچک جند کودک بیمار را برآورده کردهاند.
گروه وروجکا خودش را این گونه معرفی میکند:
شادی حق طبیعی همه کودکان است!!
«وروجکا» بستری واسطهای است برای شاد شدن کودکان مبتلا به بیماریهای سخت، به کمک واقیعت بخشیدن به آرزو هاشون.ایده اولیه «وروجکا» از استارتاپ دانشگاه شریف شکل گرفت و پس از چند ماه تحقیق و مشورت با افراد صاحب نظر در رشتههای مختلف (روانشناسی، روانپزشکی، گروهای خیریه، کسب و کار و فناوری اطلاعات) آماده فعالیت شد، با توجه به حساسیت جامعه مورد نظر که کودکان مبتلا به بیماریهای سخت هستند و از نظر جسمی، روحی و اجتماعی نسبت به سایر افراد جامعه آسیب پذیرترند، ،سعی بر آن شد تا کار با تمرکز و حساسیت ویژهای انجام شود تا از ایجاد هرگونه آسیب جانبی اجتناب گردد.
«وروجکا» به هیچ ارگان و سازمانی وابسته نیست. هدف از راهاندازی این بستر، خلق و تجربه حسی زیباست نه درآمدزایی! وروجکا صرفا واسطهای برای نمایش ذرهای از زیباییهای دنیاست.
فرشتگان آرزو ملزم به پرداخت هیچگونه هزینهای نخواهید بود، «وروجکا» در تلاش است با روشهای نوین تجارت الکترونیک درآمدهای عمومی خود را تامین کند.
برای انتقال ایدهها و نظراتتان با ما در ارتباط باشید :)
روز جمعه مهدیس ِ ۹ ساله که مدتهاست با یک بیماری سخت دست و پنجه نرم میکند نوبتش شده بود تا آرزوهایش برآورده شود.
مهدیس آرزویش این بود که یک چهره معروف شود و همه به او احترام بگذارند.
گروه بایگاردهای جوان مهدیس را در روز جمعه غافلگیر کردند اتوبان ارتش غرب، محل قرار است. ماشین سفید رنگ خانواده برای پرسیدن آدرس توقف میکند. دو مرد شیکپوش و بلند بالا با دیدن مهدیس حسابی ذوق زده میشوند و ازش درخواست میکنند که اجازه بدهد همراهیاش کنند. مهدیس که از همه جا بیخبر است نگاهی متعجب به خواهر و مادرش میاندازد و وقتی لبخند تایید را روی صورت مادرش میبیند، از ماشین پیاده میشود و با مردان سیاه پوش همراه میشود. یک نقاب بنفش دخترانه به صورت مهدیس میزنند تا چهرهاش در عکسها معلوم نشود. بچههای گروه تشریفات مثل بادیگاردها دو طرف مهدیس میایستند و مراقب هستند عکاسها و فیلمبردارها زیاد نزدیک خانم سلبریتی نشوند. دو مرد مشکی پوش هم نزدیک به بنز نقرهای ایستادهاند و در را برای مهدیس باز میکنند. مهدیس هنوز شوکه است و حرفی نمیزند. شاید هنوز باورش نشده که قرار است آرزویش بر آورده شود. عکاسها چلیک چلیک عکس میگیرند و فیلمبردارها تمام تلاششان را میکنند تا همه حرکات مهدیس خانم را ثبت و ضبط کنند. ماشینهای عبوری توقف کوتاهی میکنند و سرنشینان سرک میکشند تا چشمشان به جمال یک شخصیت مهم روشن شود.
کاروان ماشینها که به راه میافتند، مهدیس بیشتر باورش میشود که خواب نمیبیند. صدای خندهاش میآید اما همچنان آرام حرف میزند. بچههای تشریفات بر خلاف ظاهر سخت و خشنشان خیلی گرم و صمیمی برخورد میکنند تا یخ مهدیس آب شود.
ماشینها پشت هم قطار شدهاند و در خیابانهای اقدسیه پیچ و تاب میخورند تا به مقصد اول یعنی یکی مرکز تجاریهای تازه تاسیس برسند. بنز نقرهای جلوی در ورودی میایستد و عکاسها و فیلمبردارها لحظه به لحظه مهدیس را همراهی میکنند تا برای خرید لباس به طبقهی دوم مجتمع برسد. مهدیس بین مارکهای معتبر لباس میچرخد و از میان رنگهای شاد و خوشحال لباسها یک دست کامل انتخاب میکند. همه مبهوت این هستند که این بچهی کدام وزیر و وکیلی است که انقدر تحویلش میگیرند و حتی وقتی اصل داستان را میشنوند، باور نمیکنند. «یعنی چی داریم آرزوش رو برآورده میکنیم؟ یعنی فقط آرزوش همینه؟» مهدیس لباسهای جدیدش را میپوشد و آماده رفتن به کنسرت میشود.
سازمان فرهنگی هنری اکو محل برگزاری افتتاحیه گالری عکس حمید حامی است. سالن پر از جمعیت است و مسئولان یکی یکی حرف میزنند تا مهمان ویژه مراسم برسد. وقتی خبر میدهند که مهدیس رسیده است، مجری برنامه حسابی تحویلش میگیرد. «امروز مهمان ویژهای داریم. خانم مهدیس لطف کردن تشریف آوردن. به افتخارشون.» حاضرین سالن بدون اینکه بدانند قرار است چه کسی وارد شود، حسابی تشویقش میکنند.
مهدیس به همراه تیم تشریفاتی وارد سالن میشوند و همه چشمهایشان را ریز میکنند تا بفهمند این چهره مشهور چه کسی است؟ ولی کسی توضیح نمیدهد. مهدیس از بین جمعیت رد میشود و در ردیف اول کنار نیلوفر لاریپور جا میگیرد. حمید حامی هم که پشت تریبون قرار میگیرد. از اتفاق خوبی که امروز افتاده ابراز خوشحالی میکند و از مهدیس دعوت میکند تا در کنسرت بعدیاش هم شرکت کند. بعد هم در کنار مهدیس چند آهنگ معروفش را اجرا میکند که کل سانس همراهیاش میکنند. مراسم که تمام میشود مهدیس در پوست خودش نمیگنجد. خوشحالیاش از زیر نقاب بنفشش بیرون میریزد. گروه تشریفات دورهاش میکنند و به سمت بنز تشریفاتی هدایتش میکنند تا برای همیشه خاطره امشب را در ذهنش حک کند و به رویای شیرین زندگیاش بدل شود.
افزودن دیدگاه جدید
دیدگاه خود را بیان کنید